روزهای بی بازگشت
تا چشم بر هم گذاشتیم سه ماه تعطیلی بچه ها هم گذشت وبه نفسهای اخر افتاده نمی دونم چرا روزمرگیها مانع از امدن من به دفتر مجازی خاطرات بچه هام میشه انقدر که می بینم دوماه گذشته ومن به اینجا سر نزدم امسال علاوه بر پریا اریا هم داره اماده میشه برای ورود به دوره پیش دبستانی که من توی یه مهد قرانی اسمشو نوشتم وبا شروع ماه مهر ما دوتا مدرسه ای به امید خدا خواهیم داشت پریا علاوه بر کلاس زبان مشغول یاد گیری موسیقی سنتور هم شده وبا عشق داره پیش میره اریا هم که در تاریخ ۶ شهریور ۹۶ در مسابقات زیمناستیک منطقه تونست مقام اول رو کسب کنه ومدال طلا بگیره طی دو روز گذشته روزای تلخی رو سپری کردیم چرا که یه دختر کوچولوی ناز رو از دست دادیم به نام سارینا فرخناز که همسن پریا بود ومن بزرگ شدنشو در کنار دخترم دیدم ولی دست تلخ روزگار این گل زیبا رو به خاطر سرطان پیشرفته مغز در سن ۱۱ سالگیش از پدر ومادرش گرفت وفرشته بی بالمون با اهدای اعضاش به اسمانها رفت دو روزه فکرم لحظه ای از این بچه ولحظه های دردناکی که پدر ومادرش تحمل می کنن جدا نمیشه خدایا بهشون صبر وارامش بده وجایگاه این فرشته رو بهشت برین چرا که از جایی که امده بود به اونجا برگشت روحش شاد
اما ما هنوز هستیم وزندگی رو باید زندگی کرد