خاطره زایمان
روز 9 اردیبهشت 91 روزی بود که با نام و یاد خدا و رد شدن از زیر قران با همسرم و دو تا مامانا راهی بیمارستان عرفان شدیم بعد از خداحافظی راهی بلوک زایمان شدم از شب تمام استرسی که داشتم یکباره تبدیل به ارامش شده بود بعد از کارهای و اولیه و وصل سرم دکتر فلاحپور ساعت نه و نیم امد و منو فرستادن اتاق عمل اونجا دکتر بیهوشی ازم پرسید که بیحسی می خوام یا بیهوشی و من از قبل بیهوشی رو انتخاب کرده بودم وقتی چشم باز کردم دو ساعت گذشته بود و من در ریکاوری بودم و اولین حرفی که زدم این بود که بچه ام سالمه؟بعد هم پسرکمو اورد دیدم باورم نمی شد این فسقلی بود که تا دیشب همه جوره منو تو فشار گذاشته بود و دیگه از سنگینی نای تکون خوردن نداشتم و هزار بار همونجا خدا ر...
نویسنده :
حمید و شادی
18:41