اریااریا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

دو هدیه خداوند پریا و آریا

بدون عنوان

پرنده هایی که روی شاخه نشستند هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند اعتماد انها به شاخه ها نیست بلکه به بالهایشان است همیشه به خودت اعتماد داشته باش خودت را باور کن.
3 آبان 1392

دختر 7 ساله من

پریای ناز من این بار این مطلب هم اختصاص کامل به تو عزیزم داره دختر ٧ ساله من ١٥ مهر روز تولدت روزیه که خدا یه گل از اسمون برای من و بابا فرستاد گلمون داره رشد می کنه و حالا به اندازه ٧ سال بزرگ شده دختر نازم خدا رو هزاران بار بخاطر وجود نازنینت شکر می کنم که گرمابخش خونمونی عزیزم و باز هم شکر که خدا انچه رو که من و بابا همیشه دوست داشتیم داشته باشیم بهمون داداه یعنی یه دختر خوبی مثل تو و خدا رو شکر که حالا خداوند طعم دختر داشتن و پسر داشتن رو هر دو رو به ما چشونده برات بهترینها رو از خدا می خوام و بدون مامان شادی همیشه دعاگوت دختر قشنگم احتمالا تا اخر سال دیگه می تونی نوشته های مامان رو خودت بخونی و سواد دار شدی پس بدون اندازه س...
21 مهر 1392

ورود دخترم به مدرسه

دخترم برگ گلم بالاخره مهر از راه رسید و شما با کلی سلام و صلوات راهی مدرسه شدی دخترم ورودت به مدرسه رو تبریک می گم امیدوارم روزی به سلامتی وارد دانشگاه بشی عزیزم سال تحصیلی بسیار خوبی رو برات ارزومندم و امیدوارم همیشه مثل حالا که عاشق مدرسه هستی به درس و مدرسه ات عشق بورزی این پست کاملا اختصاص به تو کلاس اولی خودم داره چرا که همگی مدتهاست منتظر همچین روزی بودیم توفیق روز افزون و موفقیتهاب بیشمار تو ارزوی من و باباست این روزهای قشنگ کلاس اول و خاطرات اون رو هیچ وقت از یاد نبر   ...
2 مهر 1392

دخترم روزت مبارک

دختر ناز من روزت مبارک چقدر خوشحالم که تو رو دارم تو فرشته ناز خونمون هستی که به خونه ما برکت و صفا بخشیدی عزیزم من و بابا عاشقانه دوستت داریم و خوشبختی و موفقیت های بیشمار تو ارزوی ماست  
17 شهريور 1392

شروع 17 ماهگی

در نهمین روز از از اخرین ماه تابستان پسر کوچولوی من وارد ماه 17 زندگیش شد ماشالا حسابی هم شیرین و بانمک شده و تا دلتون بخواد مامانی (پسر مامان)تازگی تا ماشینها دزدگیر می زنن می گه بوق بوق برای باباش هم که زبون می ریزه و بابا دون بابادون می کنه البته گاهی به پریا هم میگه پپر دون خلاصه که همه جونن بجز مامان جون در ضمن فرصتی دست داد چند روزی با مامانی بابایی و خاله شهره اینا شمال رفتیم که حسابی خوش گذشت و بچه ها با ملیسا دلی از بازی در اوردن البته جای خاله شیما خیلی خالی بود پریا ی گل منم داره خودشو برای شروع مدارس اماده می کنه و کلی شوق و ذوق داره و هرروز کیفشو می چینه کلاس زبانش هم تموم شده و فعلا تعطیلات بین ترمه کلاس نقاشی هم تموم شد ...
12 شهريور 1392

عذرخواهی از بابت این همه تاخیر

سلام به روی ماه همگی دلم برای این صفحه و نوشتن توی اون واقعا تنگ شده بود راستش مدتی بود اینترنتمون تموم شده بود و بخاطر مشغله زیاد بابا حمید فرصت خریداریش دست نمی داد و خلاصه که تو این مدت  که کم پیدا بودم درگیر بابا حمید بود یم چند وقتی چون بخاطر رویش دندان عقل تو فکش مجبور به جراحی فک شد که واقعا خدا به اون و به هممون رحم کرد که فکش نشکت واقعا عمل سختی بود ٣ ساعت جراحی بصورت بیهوشی کامل و بعد هم بستری خلاصه سرتونو درد نیارم هزار بار شکر خدا که با تبحر دکترش به خوبی گذشت بعد از اون جریانات عقد کنون خواهر عزیزم بود که براش بهترینها رو رو ارزو می کنم و خوشبختی او و همسرشو از خدا می خوام و اخریش سالگرد ازدواج من و همسر نازنینم که ده س...
4 شهريور 1392