این روزها
پسرم دخترم گلای مامان نمی دونم چرا این روزا کمتر می رسم وبلاگتون رو به روز کنم زندگی ما رو انچنان سرگرم خودش کرده که گاهی ادم یادش می ره چه باید می کرده خلاصه که همه این روزا سخت درگیر روزمرگیها هستن پسرم داره ١٣ ماهگی رو به سلامتی پشت سر می ذاره و ماشالا عین یه موش همه جا ی خونه سرک می کشه جایی و چیزی نیست که از نظرش دور بمونه خلاصه که صبح تا شب فقط داریم دنبال اقا موشه خونمون می دویم ماشالا راه رفتنشم دیگه تبدیل به دویدن شده و تا کار بدی می کنه سریع می دوه و به قولی فلنگو می بنده دو تا دندون دیگه هم داره در می اره و حالا ٦ تا دندون داره پریای ناز منم که خونه گاهی با داداشش بازی می کنه و مشغول گذراندن تعطیلات تابستانیه البته کل...
نویسنده :
حمید و شادی
18:02
متفرقه
بدون عنوان
ادامه سفر به شیراز
سفر به شیراز
١٥ اردیبهشت روز شیراز نامگذاری شده و بهترین ماه برای سفر به این شهر اردیبهشته ما هم سفر چند روزه ای به این شهر زیبا داشتیم که بسیار خوش گذشت و همه چیز عالی بود ما در هتل ستارگان اقامت داشتیم که انصافا هتل تمیر و شیکی بود روز اول از باغ عفیف اباد دیدن کردیم که بسیار زیبا بود و دروازه قران که نماد شهر شیرازه روز دوم تخت جمشید و نقش رستم رفتیم که گویی تو اعماق تاریخ داری قدم می زنی و حال و هوای خاصی داره و نهار همهمونجا در هتل اپادانا که هتلی قدیمی بود صرف کردیم که محیط قشنگ و دلنشینی داشت شب هم حافظیه رفتیم و با دوستانی که رفته بودیم برامون فال حافظی گرفتن و لطف خاص خودشو داشت یه رستوران معروف به نام هفت خوان داره شیراز که ما شام اونجا د...
نویسنده :
حمید و شادی
9:39
سفر به قشم
بعد چند وقت با دست پر و یه عالمه عکس اومدم یه سفر کوتاه 48 ساعته به قشم داشتیم که خدا رو شکر هوا عالی بود و بچه ها هم حسابی با ما همکاری کردن و این اولین سفر هوایی پسر کوچولوی ما بود که تا می تونست هم تو هواپیما اتیش سوزوند ...
نویسنده :
حمید و شادی
9:20
بدون عنوان
واکسن یک سالگی
نهم اردیبهشت اولین زادروز پسرکم بود که یک سال خاطره رو من لحظه به لحظه در اون مرور کردم و واقعا داشتن یه نوزاد چقدر سخته آدم وقتی در اون شرایط قرار داره سختیشو حس نمی کنه ولی تازه بعد می بینه که خدا چه قدرتی در اون موقعیت به ادم میده بهر حال خدا رو سپاسگذارم که سال قشنگی رو با گل کوچولومون سپری کردیم وجودش برامون مایه برکت و رحمته ایشالا روزی ١٠٠ ساله بشه برای کنترل قد و وزن به مرکز بهداشتی بردیم اریا رو که خدا رو شکر قدش ٧٩ وزنش ١١ کیلو و دور سرش ٤٦ بودپسرم انقدر هم اقا بود که از زدن امپول تو بازوش اخ هم نگفت طوری که خود خانمه تعجب کرده بود قربون پسرم برم که یک ساله برای خودش مرد شده پریا هم که همون روز براشون تولد دسته جمعی بخاطر ...
نویسنده :
حمید و شادی
15:30