واکسن یک سالگی
نهم اردیبهشت اولین زادروز پسرکم بود که یک سال خاطره رو من لحظه به لحظه در اون مرور کردم و واقعا داشتن یه نوزاد چقدر سخته آدم وقتی در اون شرایط قرار داره سختیشو حس نمی کنه ولی تازه بعد می بینه که خدا چه قدرتی در اون موقعیت به ادم میده بهر حال خدا رو سپاسگذارم که سال قشنگی رو با گل کوچولومون سپری کردیم وجودش برامون مایه برکت و رحمته ایشالا روزی ١٠٠ ساله بشه
برای کنترل قد و وزن به مرکز بهداشتی بردیم اریا رو که خدا رو شکر قدش ٧٩ وزنش ١١ کیلو و دور سرش ٤٦ بودپسرم انقدر هم اقا بود که از زدن امپول تو بازوش اخ هم نگفت طوری که خود خانمه تعجب کرده بود قربون پسرم برم که یک ساله برای خودش مرد شده
پریا هم که همون روز براشون تولد دسته جمعی بخاطر ورود به ٧ سالگی گرفته بودن و بهش کلی خوش گذشته بود و همگی یکی یک کیف هدیه گرفته بودن
تازه عصرش هم تولد خاله شیما بود که امال روزش با تولد اریا جابجا شده بود خلاصه که تولد اندر تولد بود