مطلبی برای دل خودم
خدای مهربونم امروز که این مطلب رو می نگارم کاملا احساس خستگی می کنم خستگی روحی دلم می خواد فقط یک هفته مال خود خودم باشم بی هیچ دغدغه و فکری
پریا این روزا خیلی بدقلق شده سر هر موضوع هیچ و پوچی گیر میده و شروع می کنه به گریه و قیل و قال همه فکر می کردیم شاید طالب محبت بیشتری از جانب منه ولی هر جور باهاش تا می کنم اون از یه در دیگه وارد میشه بخصوص خیلی حساسم که آریا ازش الگو برداری غلط نکنه خلاصه یه وقتایی کاسه صبرم از دستش لبریز میشه
اما اریا که درست یک ماه میشه که حاضر نیست لب به هیچی بخصوص غذاهایی که مورد علاقه اش بود بزنه و لبا رو قفل می کنه منم که از سر پریا از این حالتا متنفرم خلاصه که از سوپ به غذاهای جامد رو آوردم ولی اونم در حد دو نهایت سه قاشقه من متعجبم از بچه ای که انقدر با اشتها می خورد من برای اینکه زیادیش نشه ته کاسه رو هیچ وقت بهش نمی دادم نمی دونم دوره استقلالش شروع شده یا بچه رو چشم زدن البته بترکه چشم هرچی ادم حسود و بخیله که بالاخره دور و بر ادم کم نیستن
خلاصه که خسته ام خدایا صبر و حوصله منوتو بچه داری هزاران بار بیشتر کن کمکم کن از این مرحله زندگی سربلند بیرون بیام
دلم می خواد مادر کافی نباشم نه یه مادر کامل که با اصول روانشناسی منافات داره