اریااریا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

دو هدیه خداوند پریا و آریا

دخترم برگ گلم

دخترم برگ گلم فرشته اسمانی من وقتی عکسهاتو نگاه می کنم اصلا گذر زمان رو متوجه نمی شم انگار روز و ساعت برای من ایستاده وقتی می بینم چه زود داری وارد 6 سالگی می شی از خودم می پرسم کی این دختر کوچولو ی من به این سن رسید که من متوجه نشدم عزیزم لحظه لحظه با تو بودن رو دوست دارم  احساس عجیبی دارم غیر قابل وصف فقط اشک در چشمم جمع می شود گاهی فکر می کنم هنوز همون دختر دانشجو ی دیروزم با هزار پر شروشوریهای خاص اون دوران ولی بعد که کمی تامل می کنم می بینم نه چقدر از اون دوران دور شدم حالا مامان دو تا گلم که نور دیده ام هستم و همسر مردی که عاشقانه دوستش دارم هر لحظه برای همتون بهترینها رو می خوام و خداوند رو بخاطر موهبتهاش سپاسگذارم . ...
11 تير 1391

دو ماهگی پسرکم

سلام و صد سلام بر خوشگلای ناز مامان  روز پنجشنبه صبح رفتیم پسرم رو بردیم برای واکسن خدا روشکر در دو ماهگی قدش 59 و وزنش 5800 گرم شده بود و دور سرش 38و نیم که مسیول اونجا گفت نیم سانت کم رشد کرده و ببر یه دکتر نشون بده منم که حساس خلاصه قبل ظهر بدو بدو بردم دکتر و دکتر هدایت ویزیتش کرد گفت همه چی کاملا نرماله پسرتون خیلی هم شیطون بلاست حالا 3 ماهگی هم بیار ویزیتش کنم که خیالمون دو قبضه راحت شه پسرم واکسنهاش رو هم زد و خدا رو شکر فقط عصر نیم اوشی تب کرد جمعه هم براش کیک دو ماهگیش رو خریدیم و بردیم خونه خاله شهره و حتما بعدا عکساشو میذارم پسرم برگ گلم امیوارم 120 ساله بشه و همیشه سلامت باشی و پاینده ...
10 تير 1391

بدون عنوان

سلام بر گلهای خودم پریا پنجشنبه به خیر و خوشی جشن فارغ التحصیلیش بر گزار شد ودیگه فعلا رسما تعطیلات رو شروع کرد البته کلاس زبان رو شروع کرده و مشغول اون هست دخترکم امیدوارم روزی بشه که من و بابا فارغ التحصیلی تو رو از دانشگاه جشن بگیریم اریا هم این روزا در استانه 2 ماهگیه و برای ادم تازگیها ذوق می کنه و وقتی باهاش صحبت می کنیم قشنگ به حرفا گوش می ده بابا حمید که یه روزایی کل روز کاریش رو برای اون تعریف می کنه و بچم هاج و واج باباشو نگاه می کنه یه لبخند کوچولو هم گاهی برامون می زنه الهی قربون اون خنده ات برم پسرکم با قلب کوچولوت دعا کن مشکلی رو که این روزا فکر بابا رو خیلی به خودش مشغول کرده به خیر و خوشی حل بشه و گره کارش باز شه اخه قلب کوچ...
6 تير 1391

عید مبعث

    سرزمین مکه هم در ناز شد      از حرا درهای رحمت باز شد     شام میلاد کلام ا... شد        مصطفی امشب رسول ا... شد سلام من پریا هستم عید مبعث به همگی مبارک باشه ، امروز قراره همگی بریم  خونه مامانی بابایی، خیلی خوب میشه چون اونجا علاوه بر مامانی و بابایی و خاله شیما جون ، خاله شهره و عمو داوود و ملیسا جونم هم میان ، داداش آریا جونم رو هم که میبرمش ،اون اولین عید مبعثش ، قرار است همگی بعد ظهر بریم  جنگل ،خیلی قرار ه بهمون خوش بگذره ، من که خیلی جنگل رو دوست دارم . جای شما خالی ...
29 خرداد 1391

سلام

عاشقانه  سلام به همسر مهربانم که وجودش برای  من سرچشمهء زندگی است، سلام به دختر خوبم وسلام به پسرم کوچکم که به اندازه دنیا دوستتان دارم . میدانید که هر روز که از خانه خارج میشوم ، تا بازگشتم تمام وجودم را در خانه پیش شما جا میگذارم چرا که شما هدایای خداوند بر من هستید و خداوند را برای وجودتان هزاران بار شاکر هستم.
26 خرداد 1391